نصب اپلیکیشن

صفحه رسمی مای درس

اطلاع از آخرین تغییرات، جوایز و مسابقات مای درس
دنبال کردن
2 سال قبل
0

متن «حکایت: محبّت» و نتیجه حکایت:

حکایت

محبّت

  • نوع نثر: نثر مسجّع
  • نویسنده: سعدی
  • اثر: گلستان

 

دو دوست، پیاده از جادّه ای در بیابان عبور می کردند. بین راه بر سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم بر چهره ی دیگری سیلی زد.

دوستی که سیلی خورده بود، سخت آزرده شد ولی بدون اینکه چیزی بگوید، روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من برچهر هام سیلی زد.»

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار رودخانه استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در رودخانه افتاد.

دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. او بعد از اینکه از غرق شدن نجات یافت، روی صخره ای سنگی، این جمله را حک کرد: «امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.»

دوستش با تعجّب از او پرسید: «بعد از اینکه من با سیلی تو را آزردم، تو آن جمله را روی شن های صحرا نوشتی، ولی حالا این جمله را روی صخره حک می کنی؟»

او لبخندی زد و گفت: «وقتی از تو رنجیدم، روی شن های صحرا نوشتم تا باد، آن را پاک کند ولی وقتی تو به من محبّت کردی، آن را روی سنگ حک کردم تا هیچ تندبادی هم آن را پاک نکند و محبّت تو از یادم نرود.»

واژه

معنی واژه

واژه

معنی واژه

عبور کردن

گذشتن

آزرده

رنجیده، ناراحت

مشاجره

دعوا، درگیری، بحث

آبادی

روستا، ده

شتافت

دوید

لغزید

سُر خورد

برکه

آبگیر

حک کرد

تراشید

اختلاف

ناسازگاری

صخره

سنگ بزرگ و سخت

قدری آنجا بمانند

مدتی (زمان کوتاهی) در آنجا بمانند

از سر خشم

به خاطر اینکه خشمگین شده بود

نتیجه گیری:

از حکایت محبت نتیجه می گیریم که اگر از کسی رنجشی داریم و یا اگر کسی ما را ناراحت کرده، سریع آن را فراموش کنیم. و به جای آن اگر لطف و محبتی به ما شده، اگر کسی به ما عشقی داده، آن را تا ابد در ذهنمان نگه داریم.

در این حکایت، وقتی که دوستش به او سیلی زد، آن را بر روی شن نوشت تا سریع از بین برود. ولی وقتی به او محبت شد، آن را روی سنگ حک کرد تا هیچوقت پاک نشود.


سایر مباحث این فصل